۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

قصه مردمی که تاریخ را بلد نبودند !!!!

در مقابل تاريخ
راهها ز چاهها شد جدا دردها زاحكامها جدا
احكام برفت بر چاهها دردها سوي درمانها
عاقل سوي عا لم برفت عالم سوي درمان برفت
زاهد نشست بر ديرها صافي شود بر جانها
مطرح شدند آن دردها آن كهنه ها و نوها
عاقل نبود پيدا كند عالم نبود درمان كند
آن كه خود را زاهدوهم عالم وهم راهبر
خود برفتند در شب واز راه پنهان با سر
واصل شدند برچاهها عاشق بر كندن شدند،برعكس آن فرهادها
دفينه ها پيدا شدند،در راه آن پندارها خالي زآن اسرار ها
دعوت برآوردن زقعر از ما اطاعت تا به سر
دفينه ها خارج شدند افكار ما مدفن شدند
از بين برفت آن چاهها ناجي آن احكامها
حاكم شدند احكامها راكب شدند بر جانها
ا.م

هیچ نظری موجود نیست: