۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

حاکمیت تنها از آن مردم است!


 بورژوازی در اروپا با خود آزادی را هم به ارمغان آورد؛ واز نظر بورژوازی آزادی ،بمعنای رهائی ازحاکمیت مطلق کلیسا در دوران قرون وسطی ونیز نفی قید وبند های مطلق اندیشی دوران انگیزاسیون (اسکولاستیک)بوده؛ که آنها نیز آثاری ازهمین  حکومت کلیساها بوده ،وهمگی مزاحم ومانع فعالیت های اقتصادی وتوسعه سیاسی اش بوده اند. منبع اصلی حکومت کلیسا بر این اساس شکل گرفته بود ، وآن اینکه چون ادیان ابراهیمی خدامحور هستند ؛ قدرت را ، ناشی از آن خداوند می دانستند،که از طریق روحانیت شریعت عیسی (پاپ اعظم وکشیشان )بمثابه نمایندگان واقعی اش بمنصه ظهور خواهد رسید؛واحکام شریعت که توسط همین روحانیون ، مستند به کتب عهد عتیق وجدید؛ واجماع آرا ونظرات پاپ وسایر کشیشان (مراجع شریعت عیسی )اعلام خواهد شد،  لازم الاجرا وقطعی بوده وهرگونه شک وتردید در آنها بی ایمانی شک کننده محسوب می گردد؛ ومستوجب مجازات دنیوی واخروی می باشد.!وچون احکام شریعت به منظور تطهیر انسان از گناهان ! وپاکی آنها از آلودگی ها و...برای زندگی ابدی در دنیای پس از مرگ می باشد.بنابراین وظیفه مو منین (مردم )اجرای بی چون وچرای دستورات کلیساها باید باشد.! که در این رابطه مجموعه نظام فکری کلیساها بوده که بمدت 1000سال شکل وتدوین یافته بودند ،و شامل تمام موضوعات زندگی وتاریخ وجغرافیا ونجوم و...که همه وهمه ازقبل برای انسان تعریف شده ومقد س بودند ،می باشد .این مجموعه از دوران برده داری انسان شروع شده بود ودر دوران فئودالیسم به کمال خود رسیده بود؛ که اجرای آنها تکلیف انسان بود.بورژوازی در قرن 14و15 میلادی ،که عملا بخشی از مناسبات اقتصادی واجتماعی را در شهر ها بدست آورده بود ،جبرا به کسب قدرت سیاسی و ازادی هم می اندیشید، وبرای رهائی خود ابتدا به رنسانس (بازگشت به فرهنگ وتمدن رم قبل از اقتدار کلیسا)رسید،یعنی نظام فکری خودرا کاملا  در مقابل نظام فکری کلیسا قرار داد و سپس به پروتستانیسم رسید؛یعنی اول به نفی نظام فکری رسید وسپس به اصلاح نظام فکری کلیسا! و در این مبارزات ابتدا تعریفش از انسان متفاوت ازتعریف انسان در نظام فکری  کلیسا شد ؛ وان اینکه  انسان باید معترض به قوانین دست وپا بسته ای که کلیساها وضع کرده بود ند باشد؛ونیز آزاد ومختار است،  در قبول  آنچه از نیاکانش به او رسیده ؛ که این تعریف در مقابل تعریف انسان بشرح فوق در حکومت کلیسا ها بود ؛. ودر این راستا فلاسفه عصر روشنگری بدانجا رسید ند، که مقام انسان را در شک او دانستند ، وجمله زیبا وپر ارزش دکارت "من شک می کنم پس هستم "که مفهوم مخالف آن این است که کسی که شک نکند انسان نیست."وتعریف انسان را در شک او دانست ونیز فرانسیس بیکن هم که روش تحقیق را از قیاس به استقراءتبدیل کرد، وکپرنیک هم با قرار دادن خورشید در مرکز عالم که مغایر بود با نجوم نظام فکری کلیسا که زمین را مرکز عالم می دانست و... توانستند  بهمراه سایر فلاسفه بنیاد آنچه که در 1000سال حکومت ، کلیسا برای خود ساخته بود،  خراب نمایند.البته اساسا بورژوازی نظرش از آزادی وانتخاب ، رسیدن به قدرت بود! که بتواند از زیر سیطره کلیسا رهائی یابد ویا اینکه قوانین رشد خود را مدون نمایند،  ولی بهم ریختن شیرازه ستون وبنیاد کلیساها؛ برای فلاسفه ودانشمندان فیزیک وریاضیا ت وحقوق وفلسفه وروانشناسی همه وهمه موجب شد که آزادی در مفهوم عام آن تعریف گردد. ودر مفهوم گسترده ای از آزادیهای طبیعی تا مدنی وحقوقی وسیاسی را در این تعریف قرارگیرد، که در نهایت منجر به تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر والحاقیه های بعدی آن توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 1948میلادی و1327شمسی گردیدند،  ودولت ها ودیگر شهروند های جامعه را ترغیب نمودند ، که زمینه ایجاد واجرای این آزادیها وحقوق بشررا برای شهروندان خود فراهم نمایند.
اگر ماتمامی حقوق وآزادی های مطرح شده را مد نظر نداشته باشیم وتنها اکتفا کنیم به حق انتخاب آزاد پوشش ، رفتار وکردار وآداب معاشرت با جنس مخالف واستفاده ازموسیقی وایجاد کنسرتهای موسیقی و...را که قسمتی از حقوق طبیعی انسان است،  و خواسته خود از جنبش را همینها بدانیم ؛وآنها را در اولویت برنامه های جنبش آزادیبخش ملت ایران قرار دهیم ،اگر چه حرکت ما اقدامی مثبت وروبه جلو می باشد ، ولی رسیدن به آنها نه مشکلی از  مشکلات ما راحل خواهد کرد،  ونه  ازجنبش را ؛!چون تا زمانی که مقام انسان تحقیر گردد وجامعه را مشتی جانی غارتگر اداره نمایند! آیا این محدود آزادیهای طبیعی کافی است ؟ همان مشکلی است که نسل روشنفکر ما با نظام قبل داشتند. واگر به سایر آزادیهاو حقوق  فوق دسترسی پیدا نکنیم بسرعت  خواسته های رسیده شده بی رنگ وارزش خواهند شد؛ وچون بلحاظ مبارزاتی هم  اساسا برای طبقه محروم وزحمتکش جامعه ما هیچیک از موارد مذکور(بخشی از حقوق طبیعی)جزو نیاز های اولیه آنها نمی باشد.واساسا فهمی از این خواسته ها را فعلا ندارند ،واین تفاوت در خواسته ها می تواند بین گروههای جنبش جدائی ایجاد کند .
واگر شعار ها وخواسته های جنبش بر اساس خواست عمومی ملت ایران از قبیل رسیدن به حاکمیت مردم وکلیه ازادیهای طبیعی ومدنی وسیاسی ونیز استفاده برابر از امکانات کشوری باشد؛ هر روز وحدت واتفاق مردم بیشتر خواهد شد.
که در بین همه حاکمیت مردم است که باید در اولویت قرار گیرد ، چون تامین سایر آزادی ها وحقوق مذکور در پناه ایجاد همین حاکمیت است ،وهرگونه خدشه ای  در حاکمیت مردم باشد در آتیه می تواند تمامی آزادی ها وحقوق فوق را تهدید نماید.
وتجربه تاریخ گذشته وجهانیان بما این درس بزرگ را می دهد که برای هیچ شخص خاصی حقی دائمی در قدرت سیاسی آینده کشور ایجاد نکنیم، اگرچه این شخص خود بظاهر موجه باشد ولی یادمان باشد که این شخص یک جریان اجتماعی است ، واین جریان اجتماعی داری هژمونی ومحتوی فکری است،  که پس از به قدرت رسیدن،ن هژمونی گروهی  عمل خواهد کرد ؛ واشتباه نسل گذشته نکنیم که خمینی را یک فرد زاهد دیدند وانسابش را ندیدند ، وباز در صدد ایجاد یک نوع حکومت اشرافی سلسله ای در کشور نباشیم ؛  ویادمان باشد که حاکمیت مردم باید بلامنازع ومطلق باشد.

هیچ نظری موجود نیست: